به گزارش «تابناک البرز» اینجا در گوشهای از این شهر پر دود و غبار،به رسم اردیبهشتهای بیست و پنج سال گذشته،یادگاران جبهه گردهم آمدهاند.در همان دقایق اولیه،محل برگزاری مراسم و محوطه، مملو از کهنه سربازان وطن میشود! همانها که روزگاری برای دفاع از این سرزمین، شناسنامهها را جعل کردند تا عدد سن و سال خود را به نصاب قانونی برسانند،حالا دیگر برف پیری بر چهرههایشان نشسته است و بعضی نیز به کمک عصا استوار ماندهاند! اما گذر پر شتاب عمر، از صفای باطن و زلالی روحشان نکاسته و لبخندهایشان مثل خُنکای نسیم صبح«حاج عمران» جان و روح آدمی را نوازش میدهد. سلمان هراتی - شاعر شوریده و سفر کرده خطه شمال- چه زیبا میگفت؛«مردان جبهه چه حال و هوایی دارند!چه سربلند و با نشاط میایستند،برویم سربلندی بیاموزیم» اینجا سلامها همه بوی آشنایی دارد و دیدهبوسیهایی که شبهای حمله را به خاطر میآورد! نمیشود در جمع بچههای جبهه باشی و میل«اروند» نکنی!صبح ساحل بعد از«کربلای چهار» و آبهایی که از فرط درد،به خود میپیچیدند! یکی یاد«مجنون» را در تو شعلهور میکند و دیگری روزهای اعزام و مادرانی که با کاسهای آب، دریا را بدرقه میکردند!یکی از «فکه» میگوید که در زمستانی سرخ به همراه برادر به آنجا رفت، اما تنها برگشت و هنوز که هنوز است...اینجا را شاید بتوان قرارگاه بغض و خاطره نامید و چه مسمّایی روشنتر از مردانی که صبورانه شیطنت ترکشها را در پیکر خویش تا امروز تحمل کردهاند! باید زبان باران را بفهمی تا در تکلمهای عاشقانه یادگاران آن روزگاران بتوانی پا به پای بغضها حرکت کنی!وقتی روی صفحه نمایش، مستند کوتاهی از «علیرضا آملی» پخش میشود،گریهها اوج میگیرد!این دلتنگیهای برای چیست؟!فرماندهای در قامت «علیرضا» شاید در هیچ کتاب،فیلم و سریالی جا نشود! او پُر بود از مردانگی،فداکاری و از جان گذشتگی.شب نوزدهم دیماه شصت و پنج هر که در «شلمچه» بود،این قامت بزرگ شرافت و شجاعت را حتما با اشک و بغض و حسرت شهادت میدهد!شکستن خط دشوار میشود.باران آتش دشمن بیامان روی سر بچههاست!مجال جنبیدن نیست! «علیرضا» قبضه آرپیچی یکی از نیروهایش را میگیرد و بیمحابا به دوشکای دشمن حملهور میشود و در مصافی غیرتمندانه آن را خاموش میکند و نیروها جانی دوباره میگیرند و معادله به نفع بچهها تمام میشود! و «علیرضا» در همان نقطه آفتابیترین سفر خود را آغاز میکند؛ اما سرخِ سرخ! چه میشود گفت و چگونه ؟!وقتی کلمهها در این آغازهای بیانتها، غمگنانه پایان مییابند!
حمید عسکری