سال ۱۳۹۴ به منزل یکی از آشنایان رفتم
کد خبر: ۱۰۸۱۶۶۳
تاریخ انتشار: ۲۱ آذر ۱۴۰۱ - ۰۹:۳۸ 12 December 2022

به نام خدا
روزی روزگاری
خاطرات غلامعباس حسن پور
قسمت هشتاد و سوم
سال ۱۳۹۴ به منزل یکی از آشنایان رفتم آنها سه دختر ۳۴ ، ۳۶ و ۳۸ ساله داشتند که هنوز ازدواج نکرده بودند و خواستگار دلخواهی هم برای آن ها پیدا نشده بود به مادر دختر دخترها گفتم اگر بخواهی داماد مناسب پیدا کنی و دخترانت را به خانه بخت بفرستی نذر صلوات کن و خداوند به خاطر حضرت محمد و آل محمد (ص) برای شما دامادهای خوبی می فرستد .
سپس یک تسبیح پانصد دانه ای به ایشان تحویل دادم و گفتم با این تسبیح صلوات بفرست ان شاءالله دامادهای خوبی برای شما پیدا می شود و اگر با فرستادن صلوات داماد مناسب پیدا نشد شاید مصلحتی در کار است .
فرستادن صلوات هم به راه دوری نمی رود لااقل از ثواب آن بهره مند می شوید .
ایشان از آن روز شروع به فرستادن صلوات کرد دو هزار صلوات فرستاده بود که اولین دختر خود را به خانه بخت فرستاد ایشان را دیدم و گفتم که شکر خدا داماد خوبی پیدا کرده ای و صلوات ها نتیجه داده است .
گفتم باز هم برای رضای خدا و خشنودی امام زمان (عج) صلوات را ادامه بده و اگر مصلحت بود داماد دیگری برای شما پیدا می شود .
دو هزار صلوات دیگر هنوز تمام نشده بود که دختر دوم هم به خانه بخت رفت . صلوات را با آن تسبیح ادامه داد و دختر سوم هم به خانه بخت رفت و اکنون دختران آن خانم متاهل هستند .
خداوند به برکت صلوات بر محمد و آل محمد همه فرزندان ما را
خوشبخت فرماید .
خاطره ادامه دارد

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار