تصحیح روایت دیدار آیت الله صافی گلپایگانی با شیخ فضل الله نوری
با این اوصاف آیت الله محمّدجواد صافی گلپایگانی در واقع، نامه آیت الله شیخ محمّدتقی مجتهد نجم آبادی (1235 - 1302ش) فرزند ارشد شیخ هادی نجم آبادی را به دست شیخ فضل الله نوری رسانده است.
کد خبر: ۷۷۲۶۷
تاریخ انتشار: ۲۴ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۸:۳۳ 15 August 2015
در 11 امرداد 1394 مقاله ای را با عنوان «واپسین روزهای حیات شیخ شهید در آیینه دو روایت» در روزنامه جوان (ش 4590، ص 9) خواندم. آقای شاهد توحیدی در آن مطلب به ماجرای دیدار آیت ‌الله آخوند حاج ملا ‌محمّد‌جواد صافی ‌گلپایگانی (م1337ش) والد مکرّم حضرات آیات حاج شیخ علی و حاج شیخ لطف ‌الله صافی‌ گلپایگانی با مرحوم شیخ فضل الله نوری (شهادت 1327ق) به هنگام فتح تهران به وسیله مجاهدان مشروطه خواه اشاره کرده است. از گفته های مرحوم شیخ فضل الله در آن دیدار تاریخی، دو روایت از سوی فرزندان آیت ‌الله ‌محمّد‌جواد صافی ‌گلپایگانی منتشر شده است.
آیت ‌الله آخوند حاج ملا ‌محمّد‌جواد صافی ‌گلپایگانی (م1337ش)آیت الله شیخ لطف ‌الله صافی‌ گلپایگانی در مقدّمه دیوان پدرش به نام «صافی‌ نامه و فیض ایزدی» نوشته است: «مرحوم والد، از نمونه ‌های شجاعت و استقامت مرحوم شیخ شهید در تن ندادن او به هیچ‌ گونه سلطه بیگانه، اگر‌چه به بهای از دست دادن جان باشد، مواردی را نقل می‌ کردند که با وجودی که مکرراً از ایشان شنیده ‌ام، چون ده ها سال می ‌گذرد و نقل عین الفاظ ایشان مقدور نیست، مضمون و محتوای تقریبی آن را بیان می‌ کنم. می‌ فرمودند زمانی که مجاهدین (مشروطه‌ خواهان) تهران را تسخیر کرده و مستبدین چه آنان که اصولاً با مشروطه مخالف بودند و چه آنها که آن را در چارچوب و به قول خودشان چون شیخ شهید، مشروعه می ‌خواستند، مورد اذیّت و ترور بودند و مقاومت شان از بین رفته بود، شیخ نیز در منزل محاصره شد و شخصاً با توجّه به این که مخالفین مشروطه‌ خواهان در موقع تسلّط خود، مرحوم سیّد عبدالله بهبهانی را تبعید کردند، این احتمال را می‌ دادند که مجاهدین نیز نسبت به ایشان بیشتر از تبعید عمل نکنند، هر چند بسیاری احتمال اعدام را جدّی می ‌دانستند. به هر صورت یکی از آقایان محترم گلپایگان به نام حاج ‌آقا فخر که از فضلا و سادات جلیل ‌القدر و متعبّد بود، از من خواست حکمی را که از سوی مرحوم آقا شیخ هادی نجم ‌آبادی که از بزرگان علمای تهران بود و یکی دیگر از علما - که نامش را یا ایشان فراموش کرده بود یا من فراموش کرده‌ ام ـ که در مورد خاصی صادر شده بود، برای تنفیذ نزد شیخ ببرم، چون آن موقع متداول بود برای تأکید حکم صادره از مجتهدی مجتهد دیگر  شیخ فضل الله نوری (شهادت 1327ق)هم آن را امضا و تنفیذ می‌ کرد. عذر خواستم و گفتم ملاقات با ایشان علاوه بر خطر مزاحمت و گرفتار شدن به دست مجاهدین سهل نیست. آن سیّد جلیل ‌القدر اصرار کرد و سرانجام پذیرفتم. به شخصی که ـ ایشان نام او را بردند، ولی فراموش کرده ‌ام و متصدّی امور شیخ و در مدرسه دارالشفاء مقابل در ورودی مسجد شاه سابق (امام خمینی (ره) فعلی) بود، تمایلم را به دیدار با شیخ گفتم. بنا شد بعد از نماز عشا او به مدرسه بیاید و به اتّفاق هم خدمت ایشان برویم. این کار انجام شد و بالاخره ایشان را در اتاق کوچکی که در عقب اتاقی بود که معمولاً از اشخاص‌ پذیرایی می ‌کردند ملاقات کردم. شخصی به نام شیخ ‌الشریعه ترک نیز حضور داشت. پس از تعارفات، احوالپرسی و پذیرایی آن احکام را به ایشان دادم. ایشان حکم مرحوم آقا شیخ هادی را امضا کردند، اما از امضای حکم دیگر چون نمی‌ شناختند عذر خواستند. سپس از من سؤال کردند: «تازه چه خبری دارید؟» جواب دادم: «خبرها را کم و بیش شنیده ‌اید، مجاهدین تهران را گرفته ‌اند و اشخاص را دستگیر می‌ کنند و هر کاری بخواهند انجام می ‌دهند.» پرسیدند: «چه باید کرد؟» آن روزها مرسوم بود شخصیت ‌ها برای حفظ جان خود و در امان ماندن از یورش مجاهدین به خانه ‌شان از یکی از سفارتخانه‌ های خارجی می ‌خواستند تا پرچم دولت متبوع خود را بر سر خانه آنها نصب کنند. گفتم امروز مجاهدین به مشیرالسلطنه در بین راه در حالی که سوار بر درشکه یا کالسکه بود شلیک کردند و او خودش را در کالسکه انداخت و سورچی او کالسکه را به منزل رساند و فوراً از سفارت روس درخواست پرچم کرد و پرچم روسیه را بر سر منزلش نصب کردند و بدین ترتیب از تعرّض مجاهدین مصون ماند. آن شهید بزرگ فرمود: «یعنی می‌ گویید من هم به سفارت روسیه پناهنده شوم؟» گفتم: «مطلب از این حرف ‌ها گذشته است و شما را متهم به ارتباط با سفارت روسیه و به نام آیت الله شیخ لطف ‌الله صافی‌ گلپایگانی شما نامه ‌ای منتشر کرده ‌اند که به سفارت روس نوشته ‌اید.» سؤال کردند: «شما آن نامه را دیده ‌اید؟» پاسخ دادم: «می ‌دانم تهمت و افتراست. مقصودم این است که در خارج این گونه شایع کرده ‌اند و همان چیزی را که شما و هر عالم و روحانی از آن مثل کفر ابا دارد به شما نسبت می ‌دهند.» گفت: «در روز عاشورا وقتی حضرت سیدالشهدا (ع) در مقام اتمام حجّت و هدایت برمی ‌آمدند، برای اینکه نگذارند حضّار سخنان آن حضرت را بشنوند، دست بر دهان ‌ها می‌ زدند و فریاد و هیاهو سر می ‌دادند و حال وضع به این منوال است که نمی ‌گذارند حرفم را بزنم و تهمت ‌هایی را که به من می‌زنند جواب دهم، اما در اصل این مسئله با شما صحبت می‌کنم که آیا جایز است برای من به جهت حفظ نفس خود به کفار پناهنده شوم و پرچم سفارت روس را بالای منزلم بزنم؟» در پایان فرمود: «من در انظار اجانب و کفار از تراز اوّل علمای اسلام محسوب می ‌شوم، باشم یا نباشم و اگر برای حفظ جانم پرچم کفّار را بر سر خانه‌ ام بزنم مثل این است که اسلام پناهنده به کفر شود. اگر اینها مرا بکشند برایم آسان‌ تر و گواراتر از این است که از بیم جان به کفار پناهنده شوم» (ر.ک: مقدّمه «صافی‌نامه و فیض ایزدی» مجموعه اشعار آیت ‌الله آخوند ملا ‌محمّد‌جواد صافی ‌گلپایگانی به قلم آیت ‌الله لطف‌ الله صافی ‌گلپایگانی).
آیت الله شیخ علی صافی گلپایگانی (م1388ش) آیت الله شیخ علی صافی گلپایگانی (م1388ش) با روایت دیدار پیش گفته، در کتاب «مشروطه از دیدگاه صاحب نظران» گفته است: «درباره مرحوم حاج شیخ فضل ‌الله. آن مرحوم، هم علماً و هم عملاً از بزرگان است. در کتاب وسائل ‌الشیعه چاپ امیر بهادر، خطیّ هم از مرحوم حاج شیخ در کنارش می ‌باشد. همسر مرحوم شیخ، زنی نجیب و آدم فاضل و دختر مرحوم محدّث نوری بود. مقصود این که پدرم، مدّتی در تهران مقیم بود و علما و متدینان به اطراف او گرد آمده و اظهار لطف می‌ نمودند. زمان مشروطه بود و علما از مشروطه طرفداری می‌ کردند. مرحوم حاج شیخ فضل ‌الله هم از شخصیت ‌های مشروطه بود و بعد به «مشروطه مشروعه» معتقد شد، هنگامی که مشروطه را از دست متدینان و اهل علم گرفته بودند. ایشان می ‌گفت: وقتی مجاهدان تهران را فتح کردند، من با حاج شیخ خیلی مراوده داشتم، اما دیگر نمی ‌شد به راحتی پیش او رفت. آقایی آمد و گفت که من کاغذی دارم و حاج شیخ باید آن را امضا کند. نامه هم از طرف مرحوم نجم ‌آبادی بود...» (ر.ک: مشروطه از دیدگاه صاحب نظران، گفت ‌و شنود گروه تاریخ مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام‌خمینی با آیت ‌الله حاج ‌آقا‌ علی صافی ‌گلپایگانی).
نکته قابل توجّه آن است که آیت الله حاج شیخ هادی نجم آبادی (م­1320ق) روحانی نواندیش، آزادی خواه و قرآن پژوه عقلگرای دوره قاجار چهار سال پیش از صدور فرمان مشروطیّت از سوی مظفرالدین شاه قاجار در سال 1324ق، درگذشته است. 
وی گرچه نقش مستقیمی در برپایی جنبش مشروطیّت، همچون دو رهبر اصلی آن یعنی سیّد عبدالله بهبهانی و سیّد محمد طباطبایی نداشته است، اما نمی توان تأثیرات فکری این روحانی نواندیش را در به تکاپو واداشتن مردم ایران برای آزادی خواهی نادیده گرفت.
دو تن از فرزندان او به نامهای شیخ مهدی نجم آبادی (م­1336ش) نماینده مردم کرمان در دوره دوّم مجلس شورای ملّی و آغابیگم نجم آبادی (م­1328ش) بنیانگذار انجمن مخدرات وطن و سکینه کنداشلو (همسر دوّم شیخ­ هادی) مشروطه خواه بودند و از دیگر سو، شیخ محمّدتقی مجتهد نجم آبادی (م­1302ش) فرزند ارشد شیخ، از روحانیون ضدّ مشروطه و همفکر شیخ فضل الله نوری بود. 
سیّد حسن تقیزاده (م­1348ش) درباره فرزندان شیخ هادی نوشته است: «او دو پسر داشت یکی شیخ محمّدتقی و دیگری شیخ مهدی. حاجی شیخ هادی خیلی آزادی طلب بود، مثل سیّدجمال الدین افغانی. او اثر بزرگی در ایران برعکس پسر بزرگش که از مستبدین و آخوند متعصّبی بود [داشت]... شیخ مهدی پسر دوّم حاجی شیخ هادی با ما در سفارت انگلیس بود و متحصّنین پشت سر وی نماز می خواندند. او تا این اواخر زنده بود.»
با این اوصاف آیت الله محمّدجواد صافی گلپایگانی در واقع، نامه آیت الله شیخ محمّدتقی مجتهد نجم آبادی (1235 - 1302ش) فرزند ارشد شیخ هادی نجم آبادی را به دست شیخ فضل الله نوری رسانده است. 
شیخ محمّدتقی مجتهد نجم آبادی پس از مرگ پدرش، از سال 1320ق امامت و مدرّسی مسجد و مدرسه حاج شیخ هادی (میرزا عیسی وزیر) را در محلّه حسن آباد تهران برعهده گرفت. میرزا جهانگیرخان شیرازی (م­1326ق) مدیر روزنامه صوراسرافیل در 15 جمادی­ الاوّل 1325ق در یکی از سرمقاله هایش نوشته است که گروهی از مخالفان مشروطه با هدایت شیخ فضل الله­ و جلوداری شیخ محمّدتقی به بهارستان رفتند و نمایندگان مجلس و هواخواهان مشروطه را تهدید کردند.
علامه علی اکبر دهخدا (م­1334ش) و میرزا جهانگیرخان شیرازی که هر دو از حوزه درس و بحث شیخ هادی نجم آبادی سود برده بودند و همواره از او به احترام یاد می کردند اما در فرزندش، نشانی از پدر نمی دیدند؛ به طوری که دهخدا در سال 1325ق در نخستین مقاله از سلسله نوشته های خود با عنوان «چرند و پرند» به این موضوع اشاره کرده که پسر حاج شیخ هادی، موقوفات بیمارستان پدر خود (بیمارستان وزیری تهران) را به خوبی اداره نکرده است.
میرزا محسن خان نجم آبادی (م­1336ش) از مشروطه خواهان بنام و از مجاهدان نهضت جنگل، آیت الله حاج میرزا ابوالفضل نجم آبادی (م­1344ش) نماینده آیت الله بروجردی در تهران و آیت الله حاج شیخ ابوالحسن نجم آبادی (م­1377ش) فرزندان شیخ محمّدتقی هستند. سیّد حسن تقی زاده که با میرزا محسن دوستی و همکاری سیاسی داشت درباره او نوشته است: «میرزا محسن که پسر شیخ محمّدتقی (پسر بزرگ حاجی شیخ هادی) بود به جدّش رفته بود. خیلی آدم خوب و آزادی طلب بود.» پیکر شیخ محمّدتقی در کنار آرامگاه پدرش واقع در جنوب شهر تهران به خاک سپرده شده است.

نویسنده: دکتر حسین عسگری ، محقق و پژوهشگر
منابع: علی ­دوانی، زندگی ­نامه و خدمات علمی و فرهنگی آیت ­الله­ حاج ­شیخ ­هادی نجم ­آبادی، ص 59؛ علی ­اکبر دهخدا، مقالات دهخدا، ص 5؛ راهنمای دانشکده پزشکی، داروسازی...، ص 388؛ آقابزرگ تهرانی، طبقات اعلام الشیعه: نقبا البشر فی القرن الرابع عشر، ج 5، ص 553؛ سیّد حسن تقی ­زاده، زندگی طوفانی، ص 112؛ یونس ­مروارید، از مشروطه تا جمهوری، ج 1، ص 212؛ عبدالحسین حایری، اسناد روحانیّت و مجلس، ج 1، ص 102، 114؛ حمید بصیرت­­ منش، علما و رژیم رضاشاه، ص 359؛ منوچهر نظری، رجال پارلمانی ایران، ص 850؛ حسن ­مرسلوند، حاج شیخ­ هادی­ نجم­ آبادی و مشروطیّت، ص 3؛ مهدی ­ملک زاده، تاریخ انقلاب مشروطیّت ایران، کتاب اوّل، ص 69 و 170؛ محمّد ناظم ­الاسلام­ کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، ص 14، 63، 97؛ عبدالهادی­ حایری، تشیّع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، ص 91؛ ناصر تکمیل همایون، مشروطه­ خواهی ایرانیان (مجموعه مقالات)، ج 2، ص 44؛ عبدالحسین ناهید، زنان ایران در جنبش مشروطه، ص 99، 107.

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
وبگردی
آخرین اخبار