جوانی با شلیک گلوله از داخل یک خودرو در محدوده بزرگراه آسیایی مشهد، به قتل رسید.
کد خبر: ۷۳۴۸۴۳
تاریخ انتشار: ۲۶ فروردين ۱۳۹۸ - ۱۰:۰۹ 15 April 2019

به گزارش تابناک رضوی، این حادثه هولناک شب گذشته هنگامی رخ داد که اهالی محدوده پیچ ساغروان مشهد با شنیدن صدای گلوله به آن سوی جاده خیره شدند. در همین حال مشخص شد که جوانی به نام «جواد» بر اثر اصابت گلوله مجروح شده است اما طولی نکشید که این جوان بر اثر عوارض ناشی از برخورد گلوله هایی که از اسلحه شکاری وینچستر شلیک شده بود، جان سپرد و عامل یا عاملان جنایت با به جا گذاشتن خودرو از محل گریختند.

 

گزارشها حاکی است، در پی دریافت این خبر، بلافاصله نیروهای انتظامی با گزارش شهروندان به مرکز فوریت های پلیسی 110، در محل وقوع این جنایت مسلحانه حضور یافتند و با حفظ صحنه، مراتب را به قاضی ویژه قتل عمد، اطلاع دادند. با توجه به اهمیت و حساسیت موضوع، دقایقی بعد قاضی علی اکبر احمدی نژاد به همراه گروهی از کارآگاهان زبده اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی عازم محل شد و تا نیمه شب گذشته به تحقیق در این باره پرداخت. بررسی های مقدماتی قاضی شعبه 208 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد حاکی از آن بود که عاملان این جنایت وحشتناک در پی کینه ها و اختلافات قبلی با یکدیگر درگیر شده اند چرا که عوامل دخیل در این ماجرا، قبلا نیز درگیری های دیگری داشته اند که به تشکیل پرونده های قضایی انجامیده است. بنابر گزارش خراسان، ادامه تحقیقات قاضی احمدی نژاد بیانگر آن بود که افرادی از داخل خودرو به سمت جوانی به نام «جواد» شلیک کرده اند و سپس با به جا گذاشتن خودرو، سراسیمه از محل جنایت گریخته اند. با دستور مقام قضایی، جسد مقتول برای تعیین علت دقیق مرگ به پزشکی قانونی انتقال یافت و تلاش کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی برای ردزنی متهمان فراری آغاز شد. بنابر گزارش خراسان، این در حالی است که سلاح وینچستر نیز داخل خودرو کشف شد.

 

ماجرای ازدواج با تبعه خارجی

کاش واقع بینانه همسرم را انتخاب می کردم و با چشمانی باز درباره آینده ام تصمیم می گرفتم اما زمانی که «ایوب» از من خواستگاری کرد فقط به تعریف و تمجیدهای آشنایان مان توجه کردیم به طوری که نه تنها پدرم تحقیقات لازم را انجام نداد بلکه من هم فقط از روی احساس تصمیم به ازدواج با تبعه خارجی گرفتم در حالی که هیچ گاه به عواقب این ازدواج فکر نکردم و ...

 

زن 23 ساله که همزمان با استرداد جهیزیه اش و با تصمیم بزرگ ترها قرار بود به صورت توافقی از همسر خارجی خود طلاق بگیرد با چهره ای غم گرفته به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: سه سال قبل با معرفی یکی از آشنایان مان «ایوب» به خواستگاری ام آمد. او تبعه کشور افغانستان بود و از سال ها قبل در ایران زندگی می کرد. از سوی دیگر من تک دختر و آخرین فرزند خانواده بودم و در رفاه و آسایش زندگی می کردم اما اشتباه بزرگ من در ماجرای این خواستگاری آن بود که توجهی به عواقب ازدواج با تبعه خارجی نداشتم و تنها از روی احساس تصمیم گرفتم. با این حال، در مدت دو سالی که دوران نامزدی را می گذراندیم مشکل خاصی در زندگی نداشتیم ولی همه بهانه گیری ها چند ماه بعد از عروسی و آغاز زندگی مشترک در حالی شروع شد که خانواده همسرم تصمیم به بازگشت به کشور خودشان گرفتند و همسرم نیز قصد داشت به همراه پدر و مادرش به افغانستان بازگردند.

 

این گونه بود که ابتدا به بهانه های واهی مانند این که وظیفه خانه داری را به خوبی انجام نمی دهم تلاش کردند مرا تحقیر کنند و بعد هم از نظر اقتصادی مرا در تنگنا قرار دادند. آن ها معتقد بودند منزلی که پدر شوهرم به ما هدیه داده بود و من و ایوب در آن زندگی می کردیم 20 میلیون تومان بدهی دارد و حدود 20 میلیون تومان هم مخارج عروسی مان شده است که باید همسرم این پول ها را به پدرش بازگرداند درحالی که می دانستند همسرم یک کارگر ساده است و درآمد اندکی دارد. به همین دلیل برای آن که مرا از زندگی با ایوب خسته کنند و خودم با بخشیدن حق و حقوقم از او طلاق بگیرم هر روز با ترفندهای جدید، زندگی ام را به هم می ریختند. در این میان هرچه با همسرم صحبت می کردم که نگذارد حرمت ها شکسته شود اما او فقط به حرف مادرش گوش می کرد و هیچ توجهی به من نداشت.

 

در همین روزها همسرم با پیشنهاد مادرش از من خواست تا در منزل پدر شوهرم زندگی کنم . او یک ساعت به من وقت داد که در این باره تصمیم بگیرم یا به خانه پدرم بازگردم اما من با مهربانی سعی کردم او را آرام کنم تا از این تصمیم منصرف شود. به او گفتم خانه من همین جاست و جای دیگری نمی روم! ایوب با شنیدن این حرف ها شبانه به خانه مادرش رفت و دیگر حتی به تلفن هایم پاسخ نداد. 10 روز بعد از این ماجرا با وساطت عمویم بالاخره همسرم به منزل آمد و گفت: برای ادامه زندگی باید به خانه خاله اش اسباب کشی کنیم. او با همین بهانه طلاهایم را گرفت و مدعی شد که آن ها را فروخته است. از آن روز به بعد دیگر ایوب با هر بهانه ای مرا زیر مشت و لگد می گرفت و کتک می زد تا جایی که مجبور شدم اوضاع و احوال زندگی ام را برای خانواده ام بازگو کنم. نصیحت های پدرم نیز فایده ای نداشت تا این که روزی مقابل مادرشوهرم ایستادم و به او گفتم: چرا در زندگی من دخالت می کنید؟ اگرچه با این جمله مورد توهین و فحاشی قرار گرفتم اما همسرم مرا وادار کرد تا دست و پای پدر و مادرش را ببوسم وگرنه طلاقم می دهد! با این حال من دست و پای آن ها را بوسیدم ولی دیگر زندگی ام کاملا سرد و بی روح شده بود تا این که تصمیم به طلاق توافقی گرفتم.

 

منبع: خراسان

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار